من اینجا ، لب دریاچه، جلوی انعکاس ماه روی آب دریاچه، دارم یکی یکی می‌شمرم قدم‌هایی رو که ازش دور شدم.

سایه‌ها هم کم و بیش هستن. پشت درختا، لای بوته‌ها و توی آب سرد دریاچه. سنگینی‌ نگاهشون رو روی خودم حس می‌کنم.صدای زمزمه‌هاشون توی گوشم می‌پیچه.نمی‌دونم ماهیا خوابن یا بیدار. باد می‌وزه و سطح دریاچه‌ رو می‌لرزونه. بوته‌ها و شاخه‌ها خش خش می‌کنن. من هنوز آرومم. به آسمون صاف نگاه می‌کنم. ستاره‌ها مثل همیشه براق و درخشنده راه درست رو نشون می‌دن. ولی دیگه برام خسته‌کننده‌ان. درستی و راستی‌شون از حد تحملم خارجه. جغد بی‌سروصدا پر می‌زنه و از بالای سرم رد میشه.

شبا همیشه همین جوریه؛ ساکت و آروم.اما چند وقتیه که هر موقع سیاهی شب پاشو می‌ذاره اینجا ترس ورم می‌داره. دیگه مطمئن نیستم که می‌تونم صبح فردا رو ببینم یا نه.

امشب اما کمی فرق می‌کنه.یکم هوا سردتره. یکم نه. خیلی سردتره. با اینکه به زمستون خیلی مونده.

به خودم میام. دارم می‌لرزم. بوی زُخم خون رو حس می‌کنم. نمی‌دونم چرا با وجود ترس ، باوجود لرز ، بازم آرومم. امشب دیگه احتیاجی نیست راه درّه رو پیش بگیرم و زیر مهتاب زوزه بکشم.خیلی خسته‌تر از این حرفام.

نمی‌دونم این بو، بویِ خونِ منه یا اون. راستش زیاد تقلا می‌کرد. پوزه‌ام زخمی شد.پاش شکسته بود.بخاطر من شکسته بود. وقتی دنبالش افتادم.گله‌اش مشغول مهاجرت بود. کسی براش صبر نکرد.تنها گذاشتنش. مثل من.

بیشه و جنگل  و رو خوب می‌شناختم. راحت می‌فهمیدم کجاست. بوش رو می‌شناختم. هر روز از دور نگاهش  می‌کردم. نمی‌دونم می‌دونست چقدر بهش نزدیکم و چقدر براش خطرناکه یا نه. بخاطر پاش تو برخورد اول ، نمیتونست زیاد از اینجا دور شه.سعی می‌کرد هر روز مسافتی رو طی کنه گرچه هیچ موقع به گله‌اش نمی‌رسید. یه ماده آهوی تک و تنها. مایه‌ی دلسوزی بود.

امشب برای آخرین بار رفتم برای دید‌نش اما از نزدیک.نمی‌دونم چی‌ شد. نمی‌دونم چرا اونطور شد.نمی‌خواستم.اصلا نمی‌خواستم بترسه. نمیخواستم این طور پیش بره. ولی انگار از یه جایی به بعد دست خودم نبود. به خودم که اومدم  دندونام توی گردنش فرو رفته بود و نفس نمی‌کشید. دیگه تقلا نمی‌کرد. اون (اتفاق)چیزی نبود که من میخواستم.

اما الان آرومم. یعنی میخوام که برای همیشه آروم بشم.

بلند می‌شم و توی آب دریاچه پیش می‌رم. برای آخرین بار ماه رو نگاه می‌کنم و یاد برق چشمای اون می‌افتم؛ وقتی برای اولین بار، موقع شکار، دیدمش و نتونستم کار رو تموم کنم.اما الان تمومش می‌کنم. پیش‌ترمیرم. آب تا زیر گلو بالا میاد. چشمام رو می‌بندم و خودم رو می‌کشم پایین. تا دیگه زمزمه‌هارو نشنوم . تا برای همیشه بتونم خستگی‌هامو فراموش کنم. اون چشما رو فراموش کنم.


فقط امیدوارم ماهیا رو بیدار نکنم. 



پی‌نوشت: می‌دونم جا داره بهتر بشه.لحنش رو هم می‌دونم نباید اینجور باشه ولی دوست داشتم اینطور بنویسم.خارج از اصول.

پی‌نوشت۲: بدون ذهنیت قبلی بود.

بی‌ربط‌نوشت: بعضی مواقع هم هست که لازمه آدم بده، بی‌معرفته، خودخواهه و نامرده باشی. (حداقل از نظر خودت) فقط بتونی از دور نگران شی. از دور به فکر باشی. ازدور دعا کنی. و این هیچ اشکالی نداره.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش محتوای دیجیتال و الکترونیک Deidre معرفی شهدای مجتمع مسکونی فجر معرفي و بررسي برترين برندهاي لوازم آرايشي و بهداشتي آپديت نود 32 - يوزرنيم و پسورد جديد نود 32 - لايسنس نود 32 مجله دلتا خرید اینترنتی